پرش به مطلب اصلی

تعرفه؛ راهی برای حفظ هژمونی آمریکا

· خواندن 7 دقیقه

تعرفه؛ راهی برای حفظ هژمونی آمریکا

دکتر علیرضا سلطانی* ترامپ برخلاف انتظارات و پیش‌بینی‌های اولیه کمتر از سه‌ماه پس از بازگشت به قدرت در آمریکا شدیدترین و سخت‌ترین جنگ تجاری (تعرفه‌ای) را علیه کشورهای مختلف، اعم از متحد یا رقیب، به مرحله اجرا گذاشته است. کمتر کسی پیش‌بینی می‌کرد که ترامپ پس از حضور دوباره در کاخ‌سفید چنین جنگ تجاری گسترده و شدیدی را اجرایی کند.

تعرفه؛ راهی برای حفظ هژمونی  آمریکا

 اکثر تحلیلگران، ترامپ جدید را منطقی‌تر، ملایم‌تر و همگراتر از دوره اول او در عرصه بین‌المللی ارزیابی می‌کردند، اما ترامپ جدید بسیار شگفت‌انگیز‌تر و غیرقابل پیش‌بینی‌تر در عرصه جهانی ظاهر شده و بسیاری از بازارها، کشورها، دولت‌ها و تحلیلگران را غافلگیر کرده است. شدت و گستردگی جنگ تعرفه‌ای ترامپ به حدی است که برخی از فعالان اقتصادی از آن به عنوان قتل‌عام اقتصاد جهان نام می‌برند. با اعلام دستور اجرایی ترامپ برای اعمال تعرفه تجاری بر واردات کالاهای مختلف از کشورهای مختلف در هفته جاری، ارزش سهام در بازارهای مختلف اعم از آمریکا، اروپا و آسیا سقوط کم‌سابقه‌ای را تجربه کرد و به این دستور اجرایی واکنش منفی نشان داد.

سوال اما این است که ترامپ و دولت دوم او چه اهدافی را از طراحی و اجرای چنین سیاستی دنبال می‌کنند؟ سیاستی که دوست و دشمن آمریکا را به‌شدت آزرده و وادار به واکنش کرده است. واقعیت این است که ترامپ با روحیه آمریکایی‌گرایی افراطی، حضور مجدد خود در کاخ‌سفید و در مسند ریاست‌جمهوری آمریکا را آخرین فرصت برای حفظ و تقویت جایگاه هژمونیک آمریکا در عرصه بین‌المللی می‌داند؛ رویکردی که با منش اقتصادی او سازگاری ندارد.

ترامپ به‌خوبی متوجه است که سیطره هژمونیک آمریکا و متغیر اول تعیین‌کننده قدرت و سیطره هژمونیک آمریکا حداقل در دو دهه آینده، اقتصاد است. از نگاه ترامپ، ایالات‌متحده با برتری اقتصادی آن هم در حوزه دیجیتال و فناوری‌های نوین، هم اقتصاد و جامعه آمریکا را همچنان پویا و پیشرو قرار می‌دهد و هم اقتصاد آمریکا همچنان به‌عنوان لکوموتیو و راهبر اصلی اقتصاد جهانی سرمایه‌داری باقی مانده و اقتصاد‌های دیگر همچنان به اقتصاد آمریکا و تحولات و تحرکات مثبت و منفی آن وابسته باقی می‌مانند. همراهی ماسک به‌عنوان نماد و پیشرو فناوری‌های نوین با دولت و شخص ترامپ در این زمینه قابل تحلیل است. 

از این منظر موافقان رویکردهای اقتصادی و تجاری ترامپ معتقدند که هدف نهایی ترامپ، حفظ و تثبیت هژمونی آمریکا با بهره‌گیری از تجربه ۱۰۰سال پیش آمریکا در اتخاذ رویکرد انزواگرایانه است. انزواگرایی ابتدای قرن بیستم آمریکا اگرچه اهداف دولتمردان آمریکا برای تبدیل این کشور به قدرت برتر و هژمونیک جهانی را محقق کرد، اما هزینه‌های سنگینی برای جهان ازجمله بروز جنگ جهانی دوم و نابودی ساختارهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی متحدان اروپایی آمریکا به همراه داشت. اما آمریکا آنقدر بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل دور بودن از صحنه جنگ قوی و قدرتمند بود که نه‌تنها ساختار سیاسی، اقتصادی و امنیتی بین‌المللی بعد از جنگ را طراحی کرد و مدیریت آن را در دست گرفت، بلکه با اجرای طرح‌هایی مانند مارشال و اصل۴ ترومن به کمک متحدان اروپایی خود برای بازسازی اقتصادی، اجتماعی و امنیتی خود و کمک به تثبیت شرایط سیاسی کشورهای تازه استقلال‌یافته یا در معرض آسیب از سوی اردوگاه شوروی شتافت و برای آنها هزینه‌های سنگینی انجام داد؛ هزینه‌هایی که البته به نفع تثبیت و تقویت هژمونی آمریکا در نیمه دوم قرن بیستم و راهبری نظام اقتصادی سرمایه‌داری بود. 

اگرچه رویکرد حمایت‌گرایانه اخیر ترامپ به شدت و گستردگی رویکرد انزواگرایانه دهه ۱۹۲۰ نیست، اما به تناسب شرایط اقتصادی و تجاری جهانی به جهاتی می‌تواند سخت‌تر و گسترده‌تر ارزیابی شود. منتقدان لیبرال و نئولیبرال که به نظر می‌رسد، هم در جامعه علمی و اقتصادی آمریکا و هم در سطح جهان بسیار و در اکثریت هستند، این رویکرد تاکتیک‌گونه ترامپ را در قالب نظریه‌هایی همچون قرون وسطی‌گرایی و نئومرکانتیلیسم و بر مبنای حمایت‌گرایی تعبیر کرده و آن را اخلال در نظم طبیعی اقتصاد جهانی سرمایه‌داری تلقی می‌کنند؛ اخلالی که نه تامین‌کننده منافع جهانی است و نه می‌تواند به نفع آمریکا و حفظ و تثبیت قدرت هژمون آن باشد.

از نگاه منتقدان این رویکرد، ترامپ برخلاف رویه رهبری نظام جهانی سرمایه‌داری و اقتصاد بین‌المللی است که آمریکا برای نزدیک به هفت‌دهه برای آن هزینه کرده است. از نگاه این جریان ارتودوکس لیبرال، کاهش قدرت هژمونیک اقتصادی آمریکا از لحاظ منطق نظام سرمایه‌داری، امری طبیعی است؛ همان‌گونه که اروپای غربی جایگاه راهبری و هژمونیک خود را در قرن ۱۹ با توجه به محدود شدن ظرفیت‌های سیاسی خود و ظهور قدرت‌های جدید با ظرفیت بالای بیشتر و هماهنگ‌تر (آمریکا) در قرن ۲۰ از دست داد. از سوی دیگر این رویکرد بسترساز فعال شدن گسل‌ها و نقاط بحران‌خیز نظام جهانی سرمایه‌داری از یک‌سو و فعال شدن جریان‌های سیاسی، فکری و ایدئولوژیک مخالف نظام سرمایه‌داری، اعم از جریان‌های چپ‌گرا (مارکسیستی و کمونیستی) و راست‌گرا (ملی‌گرایانه) است؛ جریان‌هایی که در طول سه‌دهه گذشته و با فروپاشی ساختار جنگ سرد و اتحاد جماهیر شوروی در صحنه سیاسی و اقتصادی جهان به حاشیه و انزوا رفته بودند.

واقعیت این است که هژمونی قرن بیستمی آمریکا در عرصه اقتصادی و سیاسی بین‌المللی از دهه ۱۹۹۰ تحت‌تاثیر فرآیند جهانی شدن اقتصاد و ظهور قدرت‌های نوظهور اقتصادی جدید مانند چین و همچنین در نتیجه کاهش ظرفیت‌های اقتصادی در داخل آمریکا، بالارفتن هزینه‌های مدیریت اقتصاد جهانی و روندهای ژئوپلیتیک روبه افول گذاشته شد. به طور مشخص دولت‌های آمریکا در سه‌دهه گذشته، چهار رویکرد را برای مواجهه با این افول در پیش گرفته‌اند.

رویکرد ایجابی فعال عمدتا توسط دولت‌های دموکرات کلینتون، اوباما و بایدن در پیش گرفته شد. کلینتون حفظ هژمونی اقتصادی آمریکا را از طریق تقویت مناسبات اقتصادی و تجاری با متحدان این کشور در اروپا و آسیا و همچنین ایجاد ظرفیت‌های جدید اقتصادی در داخل آمریکا دنبال کرد که تا حد زیادی موفق بود. اوباما علاوه بر تلاش جهت برون‌رفت از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ و هزینه‌های سنگین سیاسی و نظامی نئومحافظه‌کاران جمهوری‌خواه، با ایجاد و تقویت برخی نهادهای بین‌المللی مانند گروه۲۰ و با تکیه بر راهبرد مشارکت دادن قدرت‌های بزرگ، از جمله قدرت‌های نوظهور اقتصادی در مدیریت اقتصادی و سیاسی بین‌المللی، از هزینه‌های یک‌جانبه آمریکا کاسته و هزینه‌های مدیریت اقتصاد و سیاست جهانی را بین قدرت‌های بزرگ تقسیم کرد. این رویکرد با استقبال بین‌المللی نیز مواجه شد. بایدن نیز تلاش کرد این رویه اسلاف دموکرات خود را دنبال کند که البته با تک‌دوره‌ای شدن دموکرات‌ها به نتایج عینی نرسید.

رویکرد دوم و سوم متعلق به جمهوری‌خواهان آمریکاست. نئومحافظه‌کاران جمهوری‌خواه آمریکا به رهبری جورج بوش پسر در دهه اول قرن ۲۱ با بهره‌برداری از فرصت حادثه ۱۱سپتامبر، رویکرد تهاجمی با ماهیت نظامی را برای حفظ و تثبیت هژمونی آمریکا در پیش گرفتند که نتیجه آن افزایش سرسام‌آور هزینه‌های خارجی آمریکا بدون دستاوردهای عینی امنیتی برای این کشور و نظام بین‌المللی بود.

رویکرد سوم را ترامپ و جریان تندروی ترامپیستی هدایت می‌کند. این رویکرد نیز ماهیت تقابلی و تهاجمی دارد، منتها بر شیوه‌ها و راهبردهای اقتصادی و تجاری متکی است. شدت اجرای این رویکرد به حدی است که هم در دوره اول و در حال حاضر در دوره دوم از آن به عنوان جنگ تجاری تمام‌عیار نام برده می‌شود. هر دو رویکرد جمهوری‌خواهان ماهیت سلبی دارد و به طور طبیعی با روح و آموزه‌های نظام جهانی سرمایه‌داری همخوانی و مطابقت ندارد و می‌تواند هزینه‌های سنگینی را بر اقتصاد و ثبات سیاسی جهان تحمیل کند؛ هزینه‌هایی که یادآور تجربه اروپا برای حفظ هژمونی قرن۱۹ آن است. قدرت‌های برتر اروپایی در دهه‌های آخر قرن ۱۹ وارد رقابت شدید برای برتری هژمونیک منطقه‌ای و بین‌المللی شدند.

این رقابت ناخودآگاه آنها را درگیر رقابت تسلیحاتی بزرگ کرد؛ رقابتی که نتیجه آن بروز جنگ جهانی اول و فروپاشی اقتصادی، سیاسی و نظامی قدرت‌های اروپایی و پایان قطعی هژمونی آنها و فراهم شدن زمینه جنگ جهانی دوم و در عین حال ظهور قدرت هژمونی جدید یعنی آمریکا شد. اگرچه نظام سرمایه‌داری در آن مقطع از این تغییر هژمونیک و تحولات سیاسی و اقتصادی آن سالم بیرون آمد و چه‌بسا بهره‌ فراوان برد، اما راهبرد تقابلی آمریکا برای حفظ موقعیت هژمونیک خود در عرصه سیاسی و اقتصادی جهان با حمایت نظام سرمایه‌داری همراه نیست. نظام هوشمند سرمایه‌داری به تحرکات ضدآموزه‌های نظام سرمایه‌داری دولتمردان آمریکایی به دیده تردید و موقت نگاه می‌کند و در این راستا در برابر این تحرکات منفعل نخواهد بود. از این منظر شاید قربانی بزرگ این تحرکات اقتصاد آمریکا باشد؛ اقتصادی که با توسل به رویه‌های ضدسرمایه‌داری، اعتبار و جایگاه گذشته آن را زیر سوال برده و زمینه‌ساز تضعیف اعتماد شرکت‌ها و بنگاه‌های اقتصادی به آمریکا می‌شود.

* کارشناس اقتصادی

منبع: donya-e-eqtesad.com